گلستان ادبیات

ساخت وبلاگ

امکانات وب

  یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد   داد می زد: "کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم"، اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست، اول ماه است و نان در سفره نیست، ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!! سوختم، دیدم که بابا پیر بود بدتر از او، خواهرم دلگیر بود   بوی نان تازه هوش اش برده بود اتفاقا مادرم هم، روزه بود   صورت اش دیدم که لک برداشته دست خوش رنگ اش، ترک برداشته   باز هم بانگ درشت پیرمرد پرده اندیشه ام را پاره کرد...، "دوره گردم، کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم خواهرم بی روسری بیرون دوید، گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!...   #قيصر_امين_پور + نوشته شده در پنجشنبه ششم آبان ۱۳۹۵ ساعت 17:32 توسط علی عبادالهی  |  گلستان ادبیات...ادامه مطلب
ما را در سایت گلستان ادبیات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0adabiyatworld953 بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 16:27

… نیستی و دلتنگ تو هستم ، با اینکه همیشه به یادتم ، باز هم در این یاد در فکر تو هستم نیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم ، یک لحظه در فکر رفتم که کاش اینک بودی در کنارم که آرامش بدهی به قلبم ، دلم گرفته همنفسم تو خودت میدانی که وقتی نباشی در کنارم ، مثل حالا آشفته و پریشانم در این هوایی که دلم گرفته ، کاش میشد در کنارم بودی و با حضورت آرامم میکردی که چگونه معجزه میشود، با وجود تو چه غوغایی میشود در دلم! تا که میخواهم از این عالم دلتنگی رها شوم ، انگار که میخواهم از این دنیا جدا شوم ! مگر آنکه یک آدم سر به هوا شوم ، تا در آن لحظه بی نفس ، بی هوا شوم ! نیستی و نب گلستان ادبیات...ادامه مطلب
ما را در سایت گلستان ادبیات دنبال می کنید

برچسب : دلنوشته های از ته دل, نویسنده : 0adabiyatworld953 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 14:12

  یاد دارم در غروبی سرد سرد، می گذشت از کوچه ما دوره گرد   داد می زد: "کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی می خرم، کوزه و ظرف سفالی می خرم، گر نداری، شیشه خالی می خرم"، اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست، اول ماه است و نان در سفره نیست، ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!! سوختم، دیدم که بابا پیر بود بدتر از او، خواهرم دلگیر بود   بوی نان تازه هوش اش برده بود اتفاقا مادرم هم، روزه بود   صورت اش دیدم که لک برداشته دست خوش رنگ اش، ترک برداشته   باز هم بانگ درشت پیرمرد پرده اندیشه ام را پاره کرد...، "دوره گردم، کهنه قالی می خرم، دست دوم، جنس عالی گلستان ادبیات...ادامه مطلب
ما را در سایت گلستان ادبیات دنبال می کنید

برچسب : مردی ازجنس مردم, نویسنده : 0adabiyatworld953 بازدید : 195 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 14:11